راضیم به رضای خدا


رضای خدا


کشاورزی بود که تنها یک اسب برای کشیدن گاوآهن داشت. روزی اسبش فرار کرد.


همسایه ها به او گفتند:چه بد اقبالی!

او پاسخ داد:راضیم به رضای خدا

روز بعد اسبش با دو اسب دیگر برگشت.

همسایه ها گفتند:چه خوش شانسی!

او گفت:راضیم به رضای خدا


پسرش وقتی در حال تربیت اسبها بود افتاد و پایش شکست.

همسایه ها گفتند:چه اتفاق ناگواری!

او پاسخ داد:راضیم به رضای خدا

فردای آن روز افراد دولتی برای سربازگیری به روستای آنها آمدند تا مردان را به جنگ ببرند اما پسر او را نبردند.

همسایه ها گفتند:چه خوش شانسی!

او گفت:راضیم به رضای خدا


 و این داستان ادامه دارد.

همانطور که زندگی ادامه دارد.

وخدا هیچگاه بنده اش را نمی آزارد.

که او عاشق ترین معشوق است


ازصمیم قلب میگویم:

      راضیم به رضای خدا ❤️


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مدیران هر چی بخوای هست سئو طراحی سایت ، سئو ،تبلیغات در گوگل گل پونه اشپزی دوردور مرجع تور لیدر های ایران بلاگی برای فایل فولدر Chinese Liquid sulfur dioxide manufacturer وبلاگ شخصی مریم حبیبی دبیر زبان و ادبیات فارسی